سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمستان 1386 - مرگ

مرگ حقیقتی پنهان نشدنی

سه شنبه 86 اسفند 21 ساعت 11:35 عصر
< پیامبر فرمودند:من که پیامبر خدا هستم نمی دانم ایا پای خود را که بر می دارم تا لحطه ای که ان را بر زمین گذارم اجل مهلتم خواهد داد یا نه؟!پس کارهایتان را چنان تنظیم نمایید که گویی لحظه ای بعد در این جهان نخواهید بود
امروز دوشنبه چهاردهمین روز از اذر ماهه صبح با صدای لا اله اله الله گفتن تشییع جنازه ی جوونی از خواب بیدار شدم اون اقایی که جنازه رو تشییع می کرد می گفت یه هفته ی دیگه عروسیه این جوون بود و قرار بود که اونو تو لباس دومادی ببینیم ولی حالا پیکرش روی دستهای ماست و در حال بردن این جوون به جایگاه ابدی هستیم تقریبا یه ساعت بعد که در حال درس خوندن بودم صدای طبل و فولود شنیدم اینبار دلم طاقت نیاورد و رفتم جلوی پنجره باورم نمی شد این جنازه هم متعلق به یه پسر جوون بود که تنها فرزند خانوادشون بود مراسم تشییع جنازش خیلی شلوغ بود جنازه خیلی اروم  روی دستهای مردم به سمت بهشت زهرا تشییع می شد خدا به خانوادش صبر بده همونجا بود که به یاد فیلم سیاحت غرب افتادم با خودم گفتم حتما روح این جوون بین جمعیته و میگه من زنده ام من و کجا می برید همینطوری که داشتم فکر می کردم اشک تو چشمام جمع شد وای به حال خودم وای به حال خودم که زندگیم پر شده از گناه خدایا امشب شب اول قبره این دو جوونه امشب نکیر و منکر منتظرشونن تا با هر جواب اشتباهی که می دن با گرزهای سنگین و اتشینشون به جنازهاشون ضربه بزنند خدایا خودت کمکشون کن فقط خودت

نوشته شده توسط : محمد رضا جباری

[ نظر]


<      1   2