زمستان 1386 - مرگ
: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لوگوی دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
نوشته شده توسط : محمد رضا جباری
به دنبال ان همه گناه و بی دینی عیاشیو خوشگذرانی هرزگی و بی بند و باری یک روز عصر سراغ یکی از زنان ولگرد و هرزه ای که با او دوست بودم رفته و او را به منزل دعوت کردم و ساعتی خوش بودیم گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم ان شب از هر شبی سر حال تر و بی غم و غصه تر بودم ذره ای احساس خستگی نمی کردم با لبخندی پر از محبت و عشق رو به زن کردم و گفتم:امشب از خواب خبری نیست باید تا صبح خوش گذرانی کنیم و از این شب بیشتر لذت ببریم او هم قبول کرد و به اشپز خانه رفت تا چای دم کند من هم مشغول پیدا کردن فیلمی دلخواه شدم تا هم سرگرممان کند و هم بزممان را کامل کند(غافل از اینکه تا چند لحظه ی دیگر چه واقعه ی هولناکی برای من روی خواهد داد) هنوز چند لحظه ای تا نیمه شب باقی مانده بود به غیر از سر و صدای ترانه و ان زن که در اشپز خانه چای اماده می کرد صدای دیگری به گوش نمی رسید ان شب وحشتناک اخر ابان ماه بود و به خاطر سردی هوا تمام درها و پنجره ها بسته بود من فیلم دلخواه را انتخاب کرده ان را در ویدئو گذاشتم و دستگاه را روشن کردم هنگامی که خواستم دکمه ی روشن کردن دستگاه را فشار دهم دستی را روی شانه ی چپم احساس کردم از وحشت زبانم بند امده بود گمان کردم ان زن به عنوان شوخی اهسته وارد اتاق شده تا مرا بترساند خواستم به او بگویم این شوخی های بی مزه دیگر چیست؟ اما وقتی سر خود را بر گرداندم.... ادامه دارد
نوشته شده توسط : محمد رضا جباری
جایگاه تنگ و تاریک که مردگان را در ان می گذارند
در حال گذاشتن جسد در قبر روح نظاره گر این صحنه است ناگهان متوجه می شود دور جسدش در قبر پر از جانورانی مانند مار و عقرب و ... است که به جسد او حمله می کنند و می بیند که اطرافیان با ان جانوران کاری ندارند انگار انان را نمی بینند روح به خاطر علاقه به جسم به داخل قبر رفته تا جانوران را از جسد دورسازد ولی هیچ کاری نمی تواند بکند و اگر اعمال نیکش زیاد باشد اعمال نیک شبیه افراد قوی هیکل وارد قبر می شوند و ان جانوران را دور می سازند و اگر اعمال نیکش کم باشد عذاب در قبر شروع می شود چرا که قبر اولین منزل است دری است که به عالم برزخ باز می شودپس از خاک سپاری جسد روح در کنار ان می نشیند(ولی در کتابهای معتبر چنین امده است که روح در قبر به بدن جسد بر می گرددو در قبر شخص میت زنده می شود و سرش نیز به سقف قبر اثابت می کند و انگاه متوجه می شود که مرده و در قبر گذاشته شده است) اما در اینجا به خاطر احادیث و کلام خدا در قران که انسان پس از مرگ زنده نمی شود و تا روز قیامت در خاک دفن خواهد بود و در روز قیامت زنده خواهد گردید(اکتفا می کنیم) با ترس به اطراف نگاه می کند عجب جای تاریک و ترسناکی است سکوت فراوان همه جا را فرا گرفته جانوران و حشراتی به این طرف و ان طرف می روند و گاهی به جسد اسیب می رسانند چه جایگاه وحشتناکی است
چنانچه در بهارالانوار چنین امده است:
ای بندگان خدا بعد از مرگ برای کسی که امرزیده نشود شدیدتر از مرگ است از قبر و تنگی و غربت ان بر حذر باشید همانا قبر در هر روز می گوید من خانه ی غربتم من خانه ی وحشتم قبر یا باغی از باغهای بهشت و یا گودالی از گودالهای جهنم است تا اینکه فرمود همانا زندگی و معیشت سخت که خدا دشمن خود را از ان ترسانده عذاب قبر است همانا در قبر نود و نه مار بزرگ بر کافر مسلط می شوند و گوشت او را نیش می زنند قبر منزلگاه وحشتناکی است انجا فقط عقاید و ایمان خاص و خالص به خدا نیاز است روح با حالت انتظار و وحشت در کنار جسد نشسته انگار اتفاقی در حال شرف است ناگهان زمین و زمان به لرزه در می اید صدای فریاد به گوش می رسد انگار کسی در حال شکافتن قبر است از گوشه ی قبر دو شخص با هیکلی وحشتناک با چشمانی قرمز و پر از اتش با چهره ای خشمگین صورتی سیاه موهای بسیار بلند دهانی مانند دهان شتر دندانهای زرد و بزرگ گوش و بینی بزرگ و سر بالا لباسهایی کهنه و دستانی تابل زده با ناخن های بزرگ وارد قبر می شوند این دو مامور خدا به نام نکیر و منکر(نکیر یعنی نکره به معنای زشت و بد هیبت و منکر برای افرادی که منکر خدا و روز جزا بودند) هستند تا از عقاید میت سوال کنند اگر روح توانست جواب انها را با یاری خداوند بدهد که از این مرحله و از این منزل خلاصی یافته و به عالم برزخ رجعت می کند ولی اگر نتوانست جواب سوالات را بدهد ان دو مامور چنان با خشم و غضب با گرزهای اتشین بر جسد می زنند که قبر پر از اتش می شود و عذاب قبر(فشار قبر) محسوب می شود و در میان این اتش جانورانی مانند مار و عقرب به وجود می ایند که از دهانشان اتش خارج می شود و جسد را می گزند و عذابهای مختلف دیگرکه در انتظارشان است
نوشته شده توسط : محمد رضا جباری
من تا پایان راه همسفر همراه و همراز تو خواهم بود اینک بامداد روشن زندگی تو به شب تاریک مرگ رسیده و افتاب عمرت در حال غروب کردن است با هزاران هزار حسرت و اه با پشیمانی بی حد از کردار زشت گذشته ام به خود گفتم:چگونه پوست نازک و لطیف تنم یارای تحمل ان همه سوزش اتش قهر خدا را خواهد داشت؟من که مدتها با زیبا رویان سیاه چشمان سیمین بدنان رنگین مویان و کمان ابروان هم بستر بودم اینک باید همبستر سنگ خاک گچ اجر و همنشین مار و عقرب باشم چگونه تحمل کنم هنگامی را که طوق و حلقه های سنگین اتش بر استخوان های گردنم بچسبد و گوشت تنم در میان غل و زنجیرهای گداخته پیچیده شود؟چگونه صدای سوختن بدنم را در میان شعله های سوزان اتش دوزخ که از روی قهر و غضب الهی روشن شده است تحمل؟
فریاد عزرائیل
عزرائیل نعره ای زد و گفت:ای بشر خیره سر!باید جان خود را بدون چون و چرا و بدون تاخیر وقت تقدیم کنی!امروز همان روزی است که به خاطر سخنان غیر عادلانه ای که درباره ی خدا گفتی به خاطرتکبری که درباره ی ایات قران و پیامبران الهی نمودی به عذابی سخت گرفتار می شوی تا جانت را ذلیل و پست گرداند سپس گفت:از این لحظه به بعد تو تنها نزد خدا می روی همان گونه که تنها متولد شدی.تو ای انسان بدبخت و گمراه اکنون ان کسانی را که گمان می کردی پشتیبان تو هستند اینجا وجود ندارند و رابطه ی میان تو وانان گسسته شده است.متاسفم!زمانی جان می دهی که در گرما گرم عیش و گناه بودی!با التماس و گریه گفتم:مرا ببخشید بی تقصیرم پدرم چنین تربیتم کرد اگر او انسان با ایمان و خدا شناسی بود خود و مرا به هرزگی عادت نمی داد و من چنین نبودم عزرائیل گفت:البته پدرت هم مقصر است اما وقتی که به سن رشد جسم و کمال عقل رسیدی چرا از نیروی عقلی که خدا به تو داده بود استفاده نکردی؟ ایا خداوند مهربان به تو همسر زیبا و با اخلاق با ایمان و دلسوز عطا نکرد؟چرا نصیحت های او را قبول نکردی و از او جدا شدی؟در این هنگام دست به دامن او شدم و گفتم:ای ملک الموت!غلط کردم!مرا ببخش!تعهد می کنم ذیگر انسان با ایمانی باشم.ملک الموت در جوابم گفت:اگر تو ادم با ایمان و با تقوایی بودی و اگر مطیع فرمان خدا بودی برخورد من با تو به نحو ه ی دیگری بود
هنگام قبض روح
در این لحظه ی پر خطر و سرنوشت سازعزرائیل سیخ بلند و گداخته ای که در دست داشت اهسته اهسته به من نزدیک کرد همان وقت سایه ی مرگ پیرامون چشم ها و دهانم پدیدار شد زبانم از حرکت ایستاد رطوبت دهانم خشک شد هنگامی که ان سیخ گداخته به بدنم رسید چنان دردی احساس کردم که گویا پوست بدنم را با چاقویی کند از گوشت جدا می کردند و همزمان میخی بزرگ در چشمهایم فرو می بردند و ان را به سرعت می چرخانند و مانند ان بود که بدنم را با اره قطعه قطعه می کردند قدرت فریاد زدن نداشتم اما چشم هایم هنوز باز بود که ناگهان تعدادی از فرشتگان عذاب ظاهر شدند....
نوشته شده توسط : محمد رضا جباری
حضرت علی(ع)فرمود:روزی من و فاطمه نزد رسول اکرم آمدیم پس ان جناب را دیدیم که به شدت گریه می کرد
من عرض کردم پدرو مادرم فدای تو باد یا رسول الله چرا گریه می کنید؟
رسول اکرم فرمود:یا علی در شب معراج زنانی از امت خود را دیدم که در عذاب سخت معذب بودند
ومن از برای انها به نزع امدم و از سختی عذاب انها به گریه افتادم
زنی را دیدم که به موی خود اویزان بود و مغز سر او به جوش امده بود
زنی را دیدم که به زبان خود اویخته بود و اب جوشان در حلق او می ریختند
زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد و اتش از زیراو زبانه می کشید
زنی را دیدم که دو پای او را بر دودسته او بسته بودند و مارها و عقرب ها بر او مسلط بودند
زنی را دیدم که سر او خوک و بدن او مانند بدن الاغ بود و به هزار رنگ عذاب معذب بود
زنی را دیدم که بر دوپای در تنور آویزان بود
زنی را دیدم که گوشت پشت و پیش بدنش را با قیچی های اتشین می چیدند
حضرت فاطمه(س) عرض کرد ای نور چشم من خبر بده مرا که عمل و طریقه این زنان چه بوده که خداوند به این گونه عذابها انها را مبطلا ساخته است؟؟
پیامبر اکرم فرمود : اما
ان زنی که به موهای خود اویزان بود موی خود را از مردان نمی پوشاند
ان زنی که به زبان خود اویخته بود شوهرش را اذیت می کرد
ان زنی که گوشت بدنش را می خورد بدنش را برای مردم زینت می کرد
ان زنی که پای و دستش به هم بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط
بودند زنی است که بدن و محل وضویش و لباس هایش نجس است و غسل جنابت و حیض نمی کند
و نماز را سبک می شمارد
ان زنی که سر او مثل خوک و بدنش مثل الاغ بود زن سخن چین و دروغگو است که میان دو نفر فتنه می کند
ان زنی که به دو پای خود اویخته بود بدون اجازه ی شوهرش از خانه اش بیرون می رفت
ان زنی که گوشت او را باقیچی می چیدند زنی است که بدن خود را به مردان می نمایاند.
نوشته شده توسط : محمد رضا جباری